«هیچ‌چیز بی‌حاصل‏‌تر از این مطالعاتِ دستوری و کتاب خواندن‏‌های پیشنهادى نیست که پیش از طرح سؤال و جوششِ پرسش‏‌ها، گریبان‏‌گیرِ تازه راه افتاده‏‌ها و نومسلمان‏‌هاى شعارزده می‌شود.» عین-صاد

 

در مسیر طلبگی و معلمی، بارها دیده‌ام که چیزی بی‌ثمرتر از مطالعه‌های دستوری و کتاب‌خوانی‌های نسخه‌پیچ شده نیست؛ مخصوصاً وقتی هنوز پرسشی در جان دانش‌آموز یا نوآموز جوان شعله نکشیده است. این شیوه‌ها، بیشتر شبیه خوراندن غذا به کسی‌ است که هنوز گرسنه نشده، و چه‌بسا نتیجه‌اش دل‌زدگی، شعارزدگی و رها کردن راهی باشد که می‌توانست با شوق ادامه یابد.

خودم هم این را لمس کرده‌ام. تنها جایی که واقعاً از سیر مطالعاتی لذت بردم، دوره‌ی طرح ولایت بود. نه به‌خاطر حجم اطلاعات، بلکه چون با پرسش واردش شدم. هر جا خوب یاد گرفتم، پیش از آن سوالی در دلم جوشیده بود. و هر جا مفهومی را پیش از خواستن یا پرسیدنم، تحمیلی دریافت کردم، یا آن را درست نفهمیدم یا زود فراموشش کردم.

این تجربه به من آموخت که شاید ما باید در تعلیم و تربیت، پیش از آموزش دادن، زمینه‌ی سوال‌ داشتن را ایجاد کنیم. نه اینکه فقط پاسخ بدهیم، بلکه کمک کنیم تا پرسش‌ها به‌درستی شکل بگیرند. وقتی دلِ کسی با پرسشی بلرزد، آن‌گاه جست‌وجو آغاز می‌شود؛ و اینجاست که آموزش معنا پیدا می‌کند.

به باور من، عامل اصلی حرکت و رشد انسان، و شاید آغاز همه‌ی دانایی‌ها، دو چیز است: نیاز و سوال. اگر این دو در جان کسی جوانه زد، آن‌گاه تعلیم نه تحمیل خواهد بود، بلکه گفت‌وگویی صادقانه برای یافتن حقیقت.